بی‌گانه

حدیث نفس‌های یک فقره ذهنِ مستعدِ به‌غایت متشتت

بی‌گانه

حدیث نفس‌های یک فقره ذهنِ مستعدِ به‌غایت متشتت

بی‌گانگی شده‌ست ز عالم مراد ما
یادش بخیر هر که نیفتد به یاد ما!

طبقه بندی موضوعی
کلمات کلیدی
آخرین مطالب

معمای خودآگاهی

پنجشنبه, ۶ مرداد ۱۴۰۱، ۰۱:۴۶ ق.ظ

بیش از یکسال است که این مرض به جانم افتاده... بعد از آن شبی که خواب دیدم و در خواب کسی را در آغوش گرفتم... کسی که می‌دانستم دیگر نیست، کسی که دو سال بود که نبود... توی خواب همان کت مخمل راه راه سرمه‌ای تنش بود و من وقتی در آغوشش گرفتم و دستم را بر کتف‌هایش کشیدم نرمی مخمل و ناهمواری‌های راه راه‌ش را تمام و کمال زیرانگشت‌هایم حس کردم... بیدار که شدم از این رکبی که خورده بودم به شگفت آمدم که اگر مغز این‌قدر خوب و دقیق گول می‌خورد، چه تضمینی وجود دارد تمام تجربیاتی که در -به‌اصطلاح- بیداری کسب می‌کنیم مشتی توهمات حسی و ادراکی نباشد؟ واقعاً از کجا معلوم که ما همان مغزهای درون خمره نباشیم۱؟

یکهو همه چیز برایم از ارزش ساقط شد، محسوسات بی‌اعتبار شدند و خودم را مغزی معلق در فضایی نامتناهی دیدم (البته اگر می‌توانستم بی‌فضایی را، قبل از بیگ بنگ را، تصور کنم حتماً این‌کار را می‌کردم تا به هیچ مطلق برسم)

نمی‌دانم باید به چه چیزی چنگ بزنم. در فلسفه سعی‌ می‌کنند با استفاده از ابزار تفکر، خطای تفکر را برطرف کنند؛ همین که یک سیستم با محدودیت‌های ذاتی‌ای که دارد درصدد برمی‌آید تا ضعف‌هایش را برطرف کند چیز غریبی‌ست... مطالعات مغز هم از همین جنس است. انسانی که مغز دارد می‌خواهد در مورد مغزش مطالعه کند و با شناخت بیشتر آن مرزهایش را گسترش دهد و توانمندتر شود.

من هم در همین دام افتادم، ته ته تهش به همین می‌رسیم اگر یک چیز باشد که واقعا باشد آن منم که می‌اندیشم (Cogito Ergo sum) و فکر نمی‌کنم کسی باشد که مرکز و عامل اصلی تفکر را چیزی جز مغز در نظر بگیرد پس باید خودم را در ورطه جدیدی می‌انداختم... مغز !

این لامذهب تَه ندارد... از هر سمتی که نزدیک‌ش می‌شوم هول‌ناک‌تر است... روان‌شناس‌ها که خیلی زود نسخه‌شان پیچیده می‌شود با آن نگاه احمقانه‌شان... بعد نوبت به فلاسفه ذهن می‌رسد... بعد هم نوبت ریاضی‌دانان و نوروساینتیست‌ها می‌شود که با مدل‌سازی شبکه عصبی و هوش مصنوعی مکانیکی بودن فرآیندهای ادراکی را توی چشم‌مان کنند که «ببین هیچی بیشتر از یه سامانه بیولوژیکی که از میلیاردها سلول تشکیل شده نیستی!»... نمی‌فهمم‌شان... دوست‌شان دارم اما توی کت‌ام نمی‌رود این حرف‌ها.

یک زمان امیدم به فلاسفه اسلامی بود تا نجاتم دهند که آن‌ها هم با مباحث عقیم و خالی از تجربه‌ای که درباره نفس طرح کرده‌اند،‌ ناامیدم کردند (اصلا نفس چیست؟ کسی هست که بتواند وجوبِ وجودِ نفس را به من بفهماند؟ )

حالا می‌خواهم شروع جدیدی داشته باشم... این‌بار از ریاضیات و فیزیک و روان‌شناسی و نورولوژی شروع نمی‌کنم.... می‌خواهم مستقیم بروم سراغ فلسفه ذهن... هیچ تضمینی وجود ندارد که در انتها دست از پا درازتر برنگردم؛ اما هرچه باشد از نشستن باطل بهتر است! این‌بار نه از شیخ الرئیس و صدرالمتألهین،‌ که از پاتنم و دکارت و چالمرز و چامسکی شروع می‌کنم.

دروغ چرا؟ برایم روشن است که این تردید آخرش هم نه با مطالعه که با شهود به یقین بدل می‌شود... شاید می‌خواهم با فرار به‌سمت مطالعه از زیر دشواری‌های مسیر سلوک و شهود شانه خالی کنم... نمی‌دانم!

 


۱ـ تا کنون از خواندن چند آزمایش ذهنی به وجد آمده‌ام و هربار که در آن‌ها عمیق‌شوم مثل بار اول ذوق می‌کنم... یکی همین «مغز درون خمره» از جناب مستطاب هیلاری پاتنم (اعلی الله مقامه الشریف)، دیگری گربه‌ی حضرت آقای اروین شرودینگر و بعد هم هتل هیلبرت!

  • بیگانه

نظرات (۰)

هیچ نظری هنوز ثبت نشده است
ارسال نظر آزاد است، اما اگر قبلا در بیان ثبت نام کرده اید می توانید ابتدا وارد شوید.
شما میتوانید از این تگهای html استفاده کنید:
<b> یا <strong>، <em> یا <i>، <u>، <strike> یا <s>، <sup>، <sub>، <blockquote>، <code>، <pre>، <hr>، <br>، <p>، <a href="" title="">، <span style="">، <div align="">
تجدید کد امنیتی