نوشتن آخرین سنگر است
بعد از مرگ ادیبسلطانیِ عزیز، دیدم که کاوه لاجوردی گزیدهای از خاطراتش با آن مرد بزرگ را منتشر کرده. کاوه لاجوردی را از تدوین کتاب «هیلری پاتنم» و ترجمه کتاب «جستاری در خصوص فاهمه بشری» هیوم میشناختم و میدانستم که تا ارشد ریاضیات خوانده و الخ.
خلاصه که کمی پیاش را گرفتم و رسیدم به وبلاگِ لاجوردی!
بخشی از بلاگنوشتههایش را تدوین و تبدیل به کتابی کرده که به خاطر ممیزیهای متعدد از خیر چاپ فیزیکیاش گذشته و پیدیافاش را منتشر کرده... کتابی به نام «فقدِ ناگهانیِ عقلانیت».
جایی در مقدمهی آن کتاب آمده بود: « بهنظرِ من، خوب و مفید است که شهروندان بنویسند؛ بنویسند و نظرهایشان را بپرورانند و بهتفصیل توضیحشان بدهند و در معرضِ دیدِ دیگران قرارشان بدهند. وبلاگ را برای این کار قالب یا ابزاری ایدهآل مییابم، و بهنظرم باعثِ تأسف است که شتابزدگیِ رایجِ زمانه بسیاری از ما را از روحیهی توضیحدادن و شکافتن ایدهها دور کرده است و اکتفا میکنیم به تک مضرابزدن و نوشتنِ ردّیههای دوسطری، و توئیتکردن... گاهی حرفهایی را منتشر میکردم که میشد در جمع افراد باهوش و /یافلسفهخوانده چونان نکاتی لطیف مطرح کرد، گاهی نوشتههایی منتشر میکردم واقعی یا تخیّلی از جنسِ روایتِ آنچه با معشوق میگذرد و یا گفتنِ چیزهایی که، اگر واقعی باشند، فقط به معشوق میشود گفتشان.»
این نوشته به دلم نشست و حالا دارم با خودم میجنگم که این خودسانسوری احمقانه را کنار بزنم و بنویسم و در بیابانِ این وبلاگ -که یحمل چندان خوانندهای هم ندارد- رهایش کنم.
شاید کمی کمتر
شاید کمی بیشتر
- ۰۲/۰۷/۲۴