...
همیشه روزهایی که باید خاص باشند یا اقلاً فکر میکنی که خاصشان خواهی کرد، به حوصلهسربرترین و معمولیترین حالت ممکن پیش خواهند رفت
مثل دیروز
دوسه تا پلن موازی داشتم که اگر هرکدام زمین خورد، بعدی بتواند عملی شود.
یکیشان کنسل کرد
دیگری هم کنسل کرد و رفت مشهد
دیگری توسط خودم کنسل شد
پلن تنهایی هم عملی نشد و آن شبِ خاص به شکلی ناامیدکننده و در انزوا سپری شد!
صبح بیدار شدم، باز جنون زد به سرم
رفتم سمت مترو و تا تجریش رفتم بالا، رفتم توچال
یادم آمد نزدیک خوابگاه بهشتیام؛ رندوم و کاملا هوایی پیامی به امیر دادم
درجا آمد پایین و خودش را به من رساند. تا ایستگاه ۵ توچال را رفتیم بالا بدون اینکه حتی یک بطری آب برده باشیم یا مجهز باشیم! تهران بیش از همیشه شفاف بود و سکوتی اصیل در بورانِ آن بالا حکمرانی میکرد.
همیشهی خدا همینطوری بوده! تا جایی که درصدی و اپسیلونی روی کسی حساب کنم زمین میخورم و همین که تنهایی و با پذیرشِ تام و تمام طیطریقِ منفردانه پای در ره میگذارم، تک و توک آدمهایی بدنبالم میآیند و هممسیر میشویم! باز هم نقضِ غرض در این دنیای لعنتی!!!
پندِ امروز:
افراد اساساً در مواجهه با ما دوگونهاند
اول آنهایی که ما را به تخمشان میگیرند
و دوم آنهایی که ما را به تخمشان هم نمیگیرند
- ۰۲/۱۱/۰۶