کشتی شکستگانِ بیکشتیبان
آدمیزاد واقعا به داشتن الگوی مشخص و ملموسی نیازمند است؟ یکی که آدم با خودش بگوید من اگر فلانی بشم دیگه گلو زدم و تمومه کار... شود آیا؟
داشتم سیر تغییر و تطور الگوهایی که روزی برای خودم برگزیده بودهام را مرور میکردم و سرانجام سرگردانتر و حیرانتر از قبل به خودم آمدم و شگفتزده شدم... دامنهای که در آن مصطفی چمران و حسن حسنزاده و سیدمرتضی آوینی و محمدباقر صدر در کنار ریچارد فاینمن و کارل سیگن و ورنر هایزنبرگ و حسین بهاروند و چارلز داروین قرار بگیرند طیف عجیبیست.
هنوز به هرکدامشان که فکر میکنم دلم غنج میرود... به علم و حلم و تواضع حسنزاده... به همت و عشق و شجاعت چمران... به خلوص باقر صدر... به برق نگاه فاینمن وقتی که میگوید "I was an ordinary person who studied hard" (لعنتی این فاینمن چقدر خوب است) ... به نبوغ داروین و الخ... اما هرکدام چیزی کم دارند، چیزی که الزاما نمیدانم چیست اما نبودش را حس میکنم. گویی بهصورت فطری دنبال انسان کامل میگردم.
و حالا نه تنها که از خیل کشتی شکستگانم... بلکه قطبنمایم هم خراب است... یک نمیدانمِ دیگر به لیست اضافه شد :)
- ۰۱/۰۶/۰۲
با احترام و عرض ادب
داشتم مطالبتان را می خواندم .
اول باید عرض کنم که قلم شیوایی دارید . رسا و انتقال دهندۀ مفهوم .
اینجا که رسیدم ،
این جمله : « شود آیا ؟ »
افکارم را از متن شما به جای دیگری برد .
یاد جملۀ حافظ افتادم : « بود آیا ؟ »
« بود آیا که در میکده ها بگشایند ؟
گره از کار فرو بسته ما بگشایند ؟ »
اول به این فکر کردم که فرق بین « شود آیا » با « بود آیا » در چیست ؟
هر دو جمله تاکید بر « شدن » در آینده دارد . اما یکی ، آیندۀ نزدیک و دیگری ، آیندۀ دور .
جمله شما ، آیندۀ موازی با عمر شما را می طلبد . گویی که امید « شدن » در آن ، با قوت زیادی ادا می شود .
اما جملۀ حافظ به آیندۀ دور دستی دلالت دارد که گویا شکی بر گُردۀ آن سوار است .
شکی که رند شیراز با همۀ دانایی و فهمش ، خوب میداند که این سرزمین ، از بیخ و بن به فنا رفته است . و لازمۀ بازگشت به شفافیت پیشین ، نیاز به معجزه ای دارد فراتر از اندیشۀ بشری .
چون خوب میداند اگر در جامعه ای ریا و تزویر با سرنگ ایدوئولوژی تزریق شود ، رنگ قدسی به خود می گیرد و خلاصی از آن ، محال و غیر ممکن . زیرا این تزریق از بالا به پایین است . و به راحتی مسری در تمام طبقات جامعه . فراگیر که شد ، دیگر نیازی به بالا دستی ها نیست . پایین دست خود ، خود خواسته تزریق مجدد میکند .
یعنی میشود جزوی از فرهنگ و رسم و آیین و حتی دین و مذهب آن جامعه . مثل داستان « تقیه » . که من آن را « دروغ مصلحتی » می نامم .
بعد از آن
زدودن آن از جامعه ، گناه کبیره محسوب می شود
لذا کسی جرأت نمیکند در باب آن سخنی گوید .
.
.
الگوی آدمی در زندگی ، می تواند هر چیزی باشد . و بی شک این الگوها به مرور زمان دچار تغییر و تحول می شود .
اما گاهی یک روند خاص در انتخاب الگو ، تا آخر عمر آدمی ، شاید خود خواسته و گاهی ناخواسته رعایت می شود که من آن را نشانی از هویت ذاتی می نامم .
مثلا در مورد خودم می توانم به انتخاب الگوی موسیقی اشاره کنم . در تمام این سالها از یک الگو تبعیت کردم . بی آنکه از آن دلزده و یا به فکر تغییر الگو افتاده باشم . حتی خودم را به اجبار وادار کردم به موسیقی غیر از موسیقی دلخواهم گوش کنم . اما نشد و دوباره به همان الگوی خویش بازگشتم .
شجریان پدر ، تمام نیاز مرا از موسیقی بر آورده میکند و صد البته اساتید دیگری چون : بنان - مرضیه - الهه - و دیگر خوش الحانانی که بار مثبت شخصیتی نیز دارا باشند . مثلا ایرج و گلپا ، حتی با صدای خوب خود نیز هرگز نتوانستند در الگوی دلخواه من قرار گیرند . زیرا شخصیت مناسبی از نظر من نداشتند .
در ترکیب طیف اندیشه نیز همینطور .
هر چند گاهی به دلیل نادانسته هایم ، در مقطع زمانی خاصی گرایشی نیز به انها داشتم . مثل خائنینی چون شریعتی و آل احمد و دیگران .
اینکه واژۀ خائن را در این مورد به کار بستم ، به چند دلیل است .
که توضیح آن باشد برای فرصتی دیگر .
در لیست شما نیز از این طیف خائن می بینم که فعلا از آن نیز می گذرم . بماند برای وقتی دیگر . اگر عمری بود البته .
.
.
آنچه خلاصه میکنم ، این است که گاهی الگوهای ما در مواجهه با حقیقت و واقعیت ، چنان از بیخ و بنیان فرو می ریزد که در سالهای بعد ، تنها چیزی که برای ما باقی می ماند ، افسوس وقت و زمانیست که برای آنها و به خاطر آنها هدر دادیم و نیز اینکه چطور در آن مقطع خاص به هویت واقعی آنها و اندیشۀ انها پی نبردیم و اینگونه قلادۀ اطاعت و فرمانبرداری به گردن آویختیم و گوسفند وار به دنبال انها شتافتیم .
من که شخصا از آن مقدار عمری که اینچنین حرام کردم ، از خود نمی گذرم و تا اخر عمر خودم را ملامت خواهم کرد . اما در عین حال ، خوشحالم که پیش از مرگ ، اموختم که هر چیزی و هر کسی را نباید بیاموزم .
سپاسگزارم از متن خوبی که در دسترس قرار دادید .
متنی که دوباره به من یاد اوری کرد که تصمیم درستی گرفتم .
با آرزوی توفیق و سلامتی برای شما .